مرتب راه را باریک میکرد. کار را به جایی رسانده بود که بچهها تندتند بپرسند: بعد، بعد، بعد چه شد، تو چهکار کردی؟ خب، خب؟ خلاصه، همه با هول و هراس به طرف او خیره شده بودند و نگران پایان کار بودند که او گفت: آقا، مارو میگویی؟… «نیش میزند».
منبع:کتاب فرهنگ جبهه (شوخی طبعی ها) – صفحه: ۱۶۵
علم و آگاهی خداوند بر اعمال پنهان و انفاق و صدقات نهانی آدمیان
أَیَحْسَبُ أَنْ لَمْ یَرَهُ أَحَدٌآیا (انسان) گمان میکند هیچ کس او را ندیده (که عمل خیری انجام نداده) است؟!