ز گردباد و تگرگ و باران، چگونه آن شب گذشته بودی؟
کسی نگفت از میان آتش، میان آن شعلههای سرکش
بهانه در دل، شراره در جان، چگونه آن شب گذشته بودی؟
نه ردّپایی، نه گرد راهی، فقط تفنگی شکسته دیدم
تو بینشان از کنار یاران، چگونه آن شب گذشته بودی؟
به بال سرخت که بسته بود آن نشان پرواز آسمان را؟
بگو که از خطّ و خون یاران، چگونه آن شب گذشته بودی؟
کسی نگفت از دل هیاهو، زخون و سنگر، زموج و باران
تو بیقرار از نهیب طوفان، چگونه آن شب گذشته بودی؟
فقط شنیدم که بال خود را، گشادی از این کرانه رفتی
کسی نگفت از فراز میدان، چگونه آن شب گذشته بودی؟
گرفتم از تو سراغ، گفتند: گذشتی از شب، شهابگونه
و من به حیرت که با شهیدان، چگونه آن شب گذشته بودی؟
شلمچه بود و نگاه تیزت، که میگشودی به دیدهبانی
چه گویم امّا، به شوق ایمان، چگونه آن شب گذشته بودی؟
چو ابر و باران، ره تماشا، گرفته بود اشک و خون چشمم
ندیدمت با لبان خندان، چگونه آن شب گذشته بودی؟
شاعر:حسین اسرافیلی
منبع: کتاب حماسه های همیشه جلد۱