در همین زمان، بالای سر یکی از بچههای گردان رفتیم، که وقتی سالم بود، امان همه را بریده بود. محل زخم و جراحتش را باندپیچی کردم، دیدم واقعاً دارد گریه میکند. گفتم: تو که طوریت نشده، بیخودی داد و فریاد راه انداخته بودی که چی؟ با همان حال و وضعی که داشت، گفت: من هم چیزی نگفتم، فقط یاد بچگیم افتاده بودم که سر کوچهی محل خوراکی میفروختم. برای همین داشتم میگفتم: «آ…ی! کامک، پفک که شما آمدید». خندیدم و گفتم: «تو موقع مردن هم دست بردار نیستی.»
منبع:کتاب فرهنگ جبهه (شوخی طبعی ها) – صفحه: ۱۴۳
علم و آگاهی خداوند بر اعمال پنهان و انفاق و صدقات نهانی آدمیان
أَیَحْسَبُ أَنْ لَمْ یَرَهُ أَحَدٌآیا (انسان) گمان میکند هیچ کس او را ندیده (که عمل خیری انجام نداده) است؟!