از بهر جانبازی حق اکبر بمیدان میرود
چون دید بابش بی معین گردیده در آن سرزمین
بهر قتال مشرکین با لعل عطشان میرد
آن سر و قد نوجوان چون شد بسوی دشمنان
بابش بدنبالش روان با چشم گریان میرود
جان پدر بود آن پسر با چهره همچون قمر
گوئی که در چشم پدر آن جسم چون جان میرود
آن اکبر فرخنده خو، آن گلعذار مشگبو
بر عزم هیجا با عدو چون شیر غرّان میرود
از قبّه کرب و بلا ار آن بود عرش خدا
فریاد آل مصطفی تا عرش رحمان میرود
طوطی بکن ورد زبان بر عارفان حق بخوان
یک گل زگلزار حسین در بزم جانان میرود
شاعر:طوطی همدانی