همیشه آخر دنیا، همیشه اینجا بود
گذشت و پای رسیدن نداشت انگاری
و هیچ بال پریدن نداشت انگاری
و ناگهان قفس و قفل و آسمان گم شد
و دستهای من و تو که ناگهان بارید
دوباره شوق پریدن، دوباره- هان – دارید ؟!
مرا ببخش که تنها، غریب، میگردم
درست گفتهای دنبال سیب میگردم
به احترام دوزانو به پات میافتم
خجالتم نده بنشین، برات میگفتم
هنوز پای تو اینجاست، توی دست من
هنوز منتظر توست چادر یک زن
هنوز قسمت تو آسمان و باران است
هنوز سهم من اما، هنوز زندان است
و مردی روی همین قلهدار خواهد شد
و مرد صاحب سیب و انار خواهد شد
و مرد توی همین لحظه اوج میگیرد
و بعد
توی همین لحظه مرده میماند
و باز قطعهی آخر، نشست، تنها بود
و مرد آخر دنیا، و مرد اینجا بود
شاعر:آسیه عشوری لاریحی
منبع: ماهنامه سبزسرخ