علمدار مدینه یار احمد
تویى بعد از على سردار احمد
احد را شیر میدانش تو هستى
و آقاى شهیدانش تو هستى
کمان بر شانه دوشادوش حیدر
وجودت، پشت گرمى پیمبر
فداى غیرت و مشى و مرامت
ادب مىریزد از لحن و کلامت
نفوذ دیدهات اى تیغ افکن
ربوده خواب را از چشم دشمن
قدى همچون ستون طاق گردون
به نزد مصطفى چون بید مجنون
رشیدى و صلابت در کمندت
فداى قامت بالا بلندت
زمین از نعرههایت دل هراسان
زمان در زیر پایت جسم بى جان
اگر چه مدح تو در حد من نیست
ولى آنچه ز تو مانده بدن نیست
دلت مجروح زخم دین فروشان
قتیل غفلت دنیا به دوشان
براى مصطفى سختاست این درد
که با جسم تو دشمن اینچنین کرد
ندارد جاى سالم رویت اى واى
شکاف افتاده در پهلویت اى واى
جدا اعضاى تو از هم نشاید
قدت را جامه مُثله نیاید
عبا پوشانده بر جسمت پیمبر
که رویت را نبیند چشم خواهر
دل من تشنه روضه است یا رب
نبیند کس مصیبت همچو زینب
فضاى سینهها در کرب مىرفت
که قومى سوى دارالحرب مىرفت
به سمت نیزهاى هرکس دوان بود
به زیر دامنش رأسى نهان بود
همانکه صدر احمد منبرش بود
چه شد که روى دستانى سرش بود
هر آنکس سمت مقتل روى مىکرد
نیامد جز که چیزى با خود آورد
ندید آخر کسى این را به عینش
سر زینب به نى شد یا حسینش
شاعر:جواد حیدری