حمزه محبوب خدا را کُشتند
یار پیغمبر ما را کُشتند
چو علمدار ز لشگر کم شد
کمر ختم رسالت خم شد
من ندانم چه در آنجا رُخ داد
نخل حق بود که از پا اُفتاد
شاخ و برگش همه را بُبریدند
در کنار بدنش خندیدند
ریز ریز آن بدن ناز شده
از جفا سینه او باز شده
چه بیامد به سرش واى خدا
چه شده با جگرش واى خدا
واى اگر خواهر او سر برسد
خواهر مضطر او سر برسد
اى خدا پیکر او پوشاندند
بهترین ذکر تو را هم خواندند
واى از کشته بىیار و حبیب
آنکه در بین عدو بود غریب
آنکه سوز عطشش را دیدند
لب عطشان سر او بُبریدند
تن او بِین بیابان افتاد
واى زیر سم اسبان افتاد
غُسل او طرز عجیبى گشته
کفنش خاک غریبى گشته
شاعر:محمود ژولیده