صحرا به تشنگان قدح آفتاب داد
مردی سوار اسب بهب دیا سلام کرد
باران نیزه بود که او ار جواب داد
آهسته از برابر من تشنه می گذشت
مردی که خویش را به دم التهاب داد
صحرا ز نیزه های عطش خیز آفتاب
خود را به دست مرحمت آن جناب داد
اسبش تمام حادثه را شیهه می کشید
چون تکسوار معرکه را از رکاب داد
شاعر:عباسعلی اویسی