عصمت اللهم من و ازعشق مولا سوختم
صورتم مىسوخت کردم ناله بابا سوختم
مردم دنیا پرست در انحرافى ریشه دار
در سقیفه رأى دادند و من آنجا سوختم
دشمنان نقشه کشیدند و ز جهل دشمنان
بهره بردند و من مظلومه تنها سوختم
اى جوانان من جوان بودم ولى با عمر کم
تا بماند شمع دین روشن سراپا سوختم
سینهام از داغى مسمار غافل مانده بود
کز غریبى على در بین اعدا سوختم
گر على تنها شود پهلو شکستن جایز است
بهر حفظ جان حیدر بى مهابا سوختم
در میان شعله آتش حجابم حفظ شد
پشت در رفتم غریبانه خدایا سوختم
آتشى دیدم که تا روز فرج بر پا بود
با بیاید مهیدم بهر مداوا سوختم
شاعر:جواد حیدری