موقع چای که میشد، اول یک شیشهی مرباخوری لب به لب چای میریخت و شروع میکرد به خوردن، و بقیه او را که هی تند و تند میگفت: «نه، بدک نیست، کهنه دم و تازه جوش است!» تماشا میکردند و آه از نهادشان بلند میشد. بعد هم یک دور با بچهها چای میخورد. طوری شده بود که دیگر تا او شهردار میشد و میرفت سراغ کتری آب و اجاق، بعضی که به چایی وابستهتر بودند، میگفتند: «چایی میخوری، یاد ما هم باش!» که البته به روی مبارک نمیآورد و میگفت: «ای به چشم».
منبع:کتاب فرهنگ جبهه (شوخی طبعی ها) – صفحه: ۱۲۹
علم و آگاهی خداوند بر اعمال پنهان و انفاق و صدقات نهانی آدمیان
أَیَحْسَبُ أَنْ لَمْ یَرَهُ أَحَدٌآیا (انسان) گمان میکند هیچ کس او را ندیده (که عمل خیری انجام نداده) است؟!